حلماحلما، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

حلما همه زندگیمون

هفته سی هفتم

سلام عزیز دلم. گل مامان دیگه اگه خدا بخواد آخرای راهم و منتظر بدنیا اومدنت.ببخش برم به بابایی برسم میخواد بره  بیرون بعدا میام  ویرایش میکنم و بقیه حرفامو میزنم.بوسسسس به گل مامانی
30 فروردين 1394

ماه فروردین

سلام گل مامان.فدای دخترم بشم انقد وقتم کم میاد که نمیرسم بیام یه صفایی به وبلاگت بدم.میخواستم عکس بذارم با گوشی نمیشه بعدا باید با لپتاپ میام هم عکسای داداش مانی رو بذارم هم سیسمونیتو. خوب گلم سال نوتم مبارک البته با تاخیر زیاد مامانی.سال نو شد در حالی که شما تو شکم مامانی بودی.سال تحویل ساعت 2:15 شب بود من و بابایی مشغول کار و تمیز کاری بودیم و یه چشممون به تلویزیون بود و برنامه سال تحویلو میدیدیم دیگه هفت سین چیدم رو زمین به خواسته بابایی و نشستیم تا سال تحویل بشه قرآن خوندم و از خدا سلامتی همه مخصوصا شمارو خواستم عزیز دل.مثه هر سال وقت سال تحویل دلم پر بود به اون یکسال فکر میکردم اشک تو چشمام جمع شد اما سعی کردم خودمو کنترل کنم بابایی ه...
30 فروردين 1394

حرفهای جا مونده واسه گل دخترم

سلاممممم گل مامان خوبی دخترم؟! ببخش چند وقته نت ندارم سرمم حسابی شلوغ بود نشد بیام وبلاگت رو بروز کنم. خوب ماه اسفند کلا سرگرم خرید سیسمونیت و خرده کاری هام گذشت . و بهترین اتفاق اسفند ماه بدنیا اومدن مانی جون پسر دایی امیر بود.مانی روز 26 اسفند ساعت یک ظهر بدنیا اومد.مامانی داداش مانی خیلی شیرین و جیگره من که خیلی دوستش دارم عمه شدن حس خوبیه گل مامان. خوب دیگه جونم برات بگه که سیسمونیت رو آوردیم خونه عزیز دلم و با بابایی و خاله جونی چیدیمشون.فقط حیف که خونمون یه خوابه اس و نشد که واسه دردونه ام اتاق مجزا بچینم شرایطشم جور نشد که خونمون رو عوض کنیم عشق مامان.ان شا الله تا یکی دوسال دیگه خونمون رو بزرگتر میکنیم و اونوقت برات یه اتاق خ...
27 فروردين 1394
1